Call me sahra

مهم نیست همدیگه رو نمی شناسیم، همین که کلمات رو بشناسیم برای ما کافیه.

Call me sahra

مهم نیست همدیگه رو نمی شناسیم، همین که کلمات رو بشناسیم برای ما کافیه.

Call me sahra

عاشق نوشتنم. دوست دارم رنگی ترین آدم دنیا باشم و برای گلدون هام اسم بذارم. برم توکیو. توی یه کافه کوچیک و دنج کتاب بخونم و به این فکر کنم که کلمه ها بهترین دوستهای منن.

آخرین نظرات

سلام^^

راستش نمیدونم چند وقته که نیومدم به اینجا سر بزنم. اما هیچ وقت به فکر حذف کردن وبلاگمم نیفتادم. الان که عمده فعالیتم توی اینستاگرامه، ولی شاید ری ویوهایی که اونجا نوشتم رو توی وبلاگ هم در آینده آپلود کنم.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۰ ، ۲۰:۲۹
صحرا ^^

 

 

 

 

 

کم حجم شیرین دوست داشتنی!

با اینکه اندازه سر سوزنی از جنگ ستارگان نمی‌دانستم اما بازهم داستان النا و چهار روز انتظارش در صفی سه نفره‌ برایم خوشایند بود. النا، تروی و گب توی این صف با یکدیگر آشنا میشوند. کسانی که معتقدند دیوانه ی جنگ ستارگانند.

طرفدار بودن گاهی اوقات همین شکلی است. با تمام قلبت انتظار چیزی را میکشی که برای تو دنیایی است و شاید برای دیگران هیچ باشد.

راول را دوست دارم. پایان متفاوت کتابش را نیز.

طرفدارها،" 4 روز در صف برای تماشای جنگ ستارگان" بخوانید.

میدانم که همه‌تان چنین لحظه‌ای را در دنیای طرفدار بودنتان تجربه کرده اید.

برشی از متن:

قهوه چی گفت: ((یه سری هم سر خیابون از قبل وایسادن تو صف. دیدینشون؟ فقط سه تا اسکل بدبختن که نشستن توی پیاده رو.))

النا لبخند سرزنده ای زد و گفت: ((ما هموناییم!))

((ما همون سه تا اسکلیم... یعنی، دوتا از سه تا))

قهوه چی خجالت زده شد و قهوه ها را مجانی بهشان داد.

النا گفت: ((باشد که نیرو یاورتان باشد!))

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۰۰
صحرا ^^

book spoiler

 

دومین کتابی بود که پائولو کوئیلو میخواندم. انتظار داشتم مانند کیمیاگر یک داستان بلند باشد، اما نبود. مکتوب مجموعه حکایت‌هایی بود که در آن از راز چگونه زیستن و چگونه تعامل کردن با دنیا و اطرافیانمان به تصویر کشیده شده بودند.

حجم کم کتاب مجابم میکرد که یک روزه بخوانمش. تمام که شد ساعت گرفتم:خواندنش یک ساعت طول کشید!

کتابی نیست که بگویم بدجوری عاشقش شده ام یا بدجوری توی ذوقم زده است. فقط همینقدر می‌دانم که دلم میخواست کسی باشد تا نتیجه گیری های پایانی حکایت هایش را هر از چندگاهی برایم یادآوری کند.

تنها نقطه ضعفش از نظر من، تعدد حکایتها بود. طوری که کمی آزار دهنده پیش می‌رفت جدا از اینکه سبک بود و روان. حکایت ها هر کدام یک سطر یا نهایتا دو سطری بودند. اما خواندن مثلا 50 حکایت پشت سر هم تنها در 85 صفحه به نظرم کمی عجیب و حتا سخت است.

باید با سرعت کمتری میخواندمش.

با این حال برخی جملاتش عجیب حالم را خوب می کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۰۰
صحرا ^^

 

 

 

 

 

My heart and other black holes

This is not a simple name for a book

It means all black words and emotions to me. Something ordinary but full of facts and great feelings about our daily life

 

کتاب را به پیشنهاد نآنآ نوزده روز بعد از تولد 23 سالگی‌ام، برای خودم هدیه خریدم. پس میخواهم همین اول کار، از نآنآ تشکر کنم که در طول مطالعه این کتاب، یادش همواره در ذهنم قدم میزد.

نامش زیباست. قلب من و دیگر سیاهچاله‌ها. برای دختری مثل من که عاشق کلمات است و پس از آن هم فیزیک را دوست دارد تنها عنوان کتاب وسوسه‌ام کرد تا بخوانمش.

(میخواستم بدون اسپویل بنویسم. اما هرچه تلاش کردم نشد)

داستان، از این قرار است که آزل، دخترک شانزده ساله ی عاشق فیزیک که خواندن شعرهای شاعران افسرده آمریکایی و انگلیسی را بیهوده می داند و تماما دلباخته فیزیک است سر از سایت گذرگاه هموار در می آورد. سایتی که بتواند برای شریک خودکشی‌اش در آن جست و جو کرده و درخواست دهد.

آزل و لجن سیاه افسردگی هر دو باهم زندگی میکنند اما وقتی پای ربات یخ زده به زندگی آزل باز می‌شود دیگر هیچ چیز مانند سابق نیست. آزل میخواهد زندگی کند اما نمی‌داند چگونه باید این موضوع را با شریک خودکشی خود درمیان بگذارد.

داستان ساده‌ و بی ریایی است. هنگام خواندنش احساس شانزده ساله ها را داشتم. روان بود و خوش خوان. مارکر عزیزم نیز بیکار ننشست و جملات بسیاری را برایم علامت گذاری کرد!

رده‌ی سنی کتاب برای نوجوانان است اما خواندنش برای غیر نوجوانها نیز با ارزش است. باب مقایسه را نمیخواهم باز کنم اما در رابطه با افسردگی، جایی که عاشق بودیم را بیشتر پسندیدم. با این حال، تجربه شیرینی بود. شاید برای آنهایی که از کلیشه ها بیزارند کتاب جالبی به نظر نرسد اما به شخصه معتقدم خواندن کلیشه ترین موضوعات نیز از قلم های متفاوت ارزشش را دارد.

برشی از متن را برایتان می نویسم:

همه چیز داشت به پایان می رسید، اجتناب ناپذیر بود،مقدر بود؛ اما حالا دارم به این باور می‌رسم که زندگی ممکن است بیشتر از آنچه فکرش را می کردم مرا غافلگیر کند. شاید همه چیز نسبی است؛ نه فقط نور و زمان که انیشتین نطریه اش را ارائه داده بود، بلکه هر چیزی می تواند نسبی باشد. مثلا زندگی می تواند افتضاح و درست نشدنی باشد تا اینکه کائنات کمی تغییر جهت دهد و نقطه ی نظرمان عوض شود؛ و ناگهان همه چیز قابل تحمل تر به نظر برسد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۰۰
صحرا ^^

 

خشمی سرکوب شده ام

چونان که اگر دهان باز کنم

در من از هزاران درخت آبستن شده

جز تلی خاکستر هیچ نمی ماند.

#صحرا_نوشت

جمله‌هایی را دوست داشتم اما از درک داستان به طور کامل عاجز بودم. نتوانستم با کتاب آنچنان که انتظار داشتم ارتباطی دوستانه برقرار کنم. داستان دو خواهر بود که زندگی‌شان به طرز غریبی در هم تنیده بود. داستان زنی که میخواست درخت شود و زنی دیگر که در خواب کودکش پرنده‌ای بود که میخواست از توی بال‌هایش دست درآورد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۴۱
صحرا ^^