Call me sahra

مهم نیست همدیگه رو نمی شناسیم، همین که کلمات رو بشناسیم برای ما کافیه.

Call me sahra

مهم نیست همدیگه رو نمی شناسیم، همین که کلمات رو بشناسیم برای ما کافیه.

Call me sahra

عاشق نوشتنم. دوست دارم رنگی ترین آدم دنیا باشم و برای گلدون هام اسم بذارم. برم توکیو. توی یه کافه کوچیک و دنج کتاب بخونم و به این فکر کنم که کلمه ها بهترین دوستهای منن.

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد» ثبت شده است

 

 

 

 

book spoiler

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


کتابی زیبا و جمع و جور.
با مفاهیمی عمیق ولی نگارشی در عین حال ساده که باعث میشه به فکر فرو بری
اولین تجربه من برای خوندن قلم بکمن، به قدری شیرین بود که وقتی کتاب رو ورق زدم تا صفحه ی بعد رو بخونم در کمال ناباوری متوجه شدم که درست توی آخرین صفحه کتاب هستم
کوتاه اما تاثیرگذار.
قدم زدن زنی با ژاکت خاکستری که عنوان شغلش " مرگ " بود رو میتونستم توی تک تک ثانیه هایی که مطالعه اش کردم احساس کنم. و دیدم چقدر قشنگ بیان کرده که " مرگ در قالب ترس ظاهر میشه ".
به شدت برای مطالعه پیشنهاد میکنم کما اینکه میدونم آوازه ی این نویسنده خوش ذوق این روزها توی کتابفروشی های کشورمون پیچیده و شاید همین الآن، " و من دوستت دارم " توی قفسه کتابخونه هاتون باشه!

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۱۶
صحرا ^^

 

 

 

book spoiler

 

 

 

 


دیویس یه شخصیت خیالیه.
اِیزا هم همینطور.
اما ترکیب عقاید دیویس و اِیزا، از تمام دنیای واقعی اطراف من، واقعی تره.
وقتی به دردهای اِیزا فکر میکنم میفهمم که حتی ابراز کردنشون برای دیگران کمک چندانی بهش نمیکنه. هیچکس نمیفهمه اِیزا چقدر درد میکشه، چطور درد میکشه و چرا نمی تونه به دردش پایان ببخشه. 
حتی وقتی ما نظاره گر داستانش میشیم، تمثیلی از احساساتی رو که اِیزا داراست، همونطور که توی کتاب بیان شده برای خودمون به زبون میاریم تا بگیم " لعنتی، من همه ی عمرم اِیزا رو می فهمیدم " اما غافل از اینکه هیچ وقت هر دوی اینها حتی درصدی بهم نزدیک نبودن:
یک. خوندن یه زندگی
دو. زندگی کردن اون خوندن
 
 
انگار مارپیچ های ذهنی اِیزا، مسری و کشنده ان. 
و انگار دارم روی چرخه ای از بی نهایت سوال ها حرکت میکنم که شمایلی شبیه علامت بی نهایت داره. نمی دونم مارپیچ شکل درست تریه یا صفحه برای دنیایی از سوال ها که توشون گیر کردم. 
به قول اِیزا، ماپیچ ها مدام تنگ تر و تنگ تر میشن تا اینکه توسط شون بلعیده میشی و چیزی ازت باقی نمی مونه.
اما صفحه ها، از هرجهتی تا ابد ادامه دارن.
و به نظرم این وحشتناکه. گم شدن میون بی نهایت صفحه ای که هر طرفش مملو از پرسش های بی جوابه.
انسان بودن و قدرت تفکر داشتن، گاهی اوقات به شدت وحشتناک به نظر میرسه.

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۳۴
صحرا ^^