Call me sahra

مهم نیست همدیگه رو نمی شناسیم، همین که کلمات رو بشناسیم برای ما کافیه.

Call me sahra

مهم نیست همدیگه رو نمی شناسیم، همین که کلمات رو بشناسیم برای ما کافیه.

Call me sahra

عاشق نوشتنم. دوست دارم رنگی ترین آدم دنیا باشم و برای گلدون هام اسم بذارم. برم توکیو. توی یه کافه کوچیک و دنج کتاب بخونم و به این فکر کنم که کلمه ها بهترین دوستهای منن.

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رینبو راول» ثبت شده است

 

تجربه بهم ثابت کرده که وقتی در مورد یه کتاب هیجانزده شدم و به سوگلی کتابخونه ام تبدیل شده نمیتونم یه ری ویوی درست و حسابی ازش بنویسم. ولی به نظرم این دفعه اشکالی نداره. " ادامه بده " به قدری محبوب و معروف هست که با سرچ کردن اسمش، کلی ری ویوی جذاب بالا میاد.

چیزی که می نویسم فقط جنبه نمایش احساسات درونی صحرا رو داره. چرا؟

یک. چون سومین کتابیه که از دسته ادبیات فانتزی خونده و تا حالا به اندازه ی این یکی سر ذوق نیومده

دو. چون رینبو راول اینجاست و یک دنیا کلمه ی صمیمی که فرصت نمیدن حتا بخوای حلاجی کنی و به خودت که میای میبینی با کتاب توی دستت دوست شدی! (صحرا بیشتر اوقات سعی میکنه عاشق تمام اثرهای نویسنده ی محبوبش بشه که خب در واقعیت امکان پذیر نیست ولی بازهم دوست داره تلاشش رو بکنه!!) اگه فنگرل رو خونده باشین، شخصیت اصلی داستان، شروع به نوشتن فن فیکشنی کرده که راول بعد از تموم کردن اون کتاب، حس میکنه باید یه فضای داستانی به شخصیت های اون فن فیکشن قرض بده تا شانس خودشون رو امتحان کنن. و اینطوری میشه که سایمن، بز، پنه لوپه و آگاتا توی دنیای جادوگری ظاهر میشن. (شاید خیلی جاها شنیده باشین که ادامه بده شبیه دنیای هری پاتره. به نظر من که نبود. یه سری فاکتورها وجود داشت که میشد اینو بهش اطلاق کرد ولی حس میکنم نوشتن یه داستان توی دنیای جادوگری به همچین عناصری احتیاج داره واقعا. و چون بنده پاتر هد نیستم این موضوع شباهت داشتن ذره ای اذیتم نکرد) طبق معمول خلاصه داستان رو بیان نمی کنم. اما اگه از خط داستانی بخوام بنویسم باید بگم که منسجم بود کاملا و طوری بود که دلم میخواست بی وقفه بخونمش. (زمین گذاشتن ادامه بده یجورایی غیر ممکن بود برام) داستان کشش کافی رو داشت و خیلی از مکالمات بین شخصیت ها رو هایلایت کردم. (قبلا همچین عادتی نداشتم ولی الان بهش معتاد شدم)

چیزی که بهش معتقدم اینه که یه داستان در نهایت سادگی حتا اگه از قلبت براومده باشه، قطعا به دل خواننده هم میشینه کما اینکه داستان عشق رو به زیبایی توش گنجونده باشی.

راول عزیز،

ازت ممنونم که نویسنده شدی و اگه داری اینو میخونی بدون خیلی دوست دارم.

نکته ای که باید ذکر کنم اینه که من همزمان دو کتاب ترجمه و زبان اصلی رو باهم میخوندم چون میدونین که سانسور همیشه هست و تجربه جذابی بود برام. ( دو برابر از قسمت های موردعلاقه ام لذت میبردم)

و آقای جعفری،

باید اذعان کنم که این ترجمه تون رو از ترجمه قبلی که از شما خونده بودم (النور و پارک) بیشتر دوست داشتم. (دوست دارم ترجمه های دیگه تون رو هم بخونم)

خلاصه اینکه هر کتاب یه جمله طلایی داره که تا ابد توی ذهنمون یادآور خودش میشه و برای من، اون جمله ی طلایی اینه:

پنی میگه: تو واقعا پسر برگزیده بودی. تو انتخاب شده بودی که به جنگ دنیای جادوگرها پایان بدی. دلیل نمیشه چون شکست خوردی، برگزیده نباشی.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۱۷
صحرا ^^

شاید اگه هنوزم دبیرستانی بودم، خوندن النور و پارک، قلبم رو به تپش مینداخت. یه داستان نوجوون پسند که نشون داد شکل گیری اولین عشق چطوری بود. فصل های ابتدایی، رغبتم برای پیوسته خوندنش کم بود. جوری نبود که نتونم کتاب رو زمین بذارم و به سرعت تمومش کنم. اما از اونجایی که عشق النور و پارک قوی تر شد و گره هایی که توی داستان ایجاد شده بود شروع به باز شدن کردن
، خوندن منم سرعت گرفت و اینجوری شد که چیزی نزدیک به 300 صفحه رو توی چند ساعت تموم کردم و خسته نشدم. بارزترین حسی که موقع خوندن عاشقانه النور و پارک بهم دست میداد این بود که چقدر موقتی به نظر میاد، هرچند که امیدوار بودم واقعا موقتی نباشه شاهد یه رومنس طولانی تر باشم.

النور و ناپدریش.

پارک و خط چشم کشیدن هاش.

ایمپالا و فرار.

مینه سوتا، شهر هزار دریاچه.

و عشقی به کوتاهی یه چشم برهم زدن.

اگه شما هم مثل من کتاب النور و پارک توی قفسه کتابخونه تون نشسته تا قبل از اینکه دیر بشه خوندنش رو شروع کنین چون توی بیست و دو سالگی اونقدر که باید قلبتون رو به تپش نمیندازه. اما درس های زیادی برای یادگیری داره.

 

پی نوشت:مبحث نژاد پرستی توی این کتاب به خوبی توصیف شده بود. که به نظرم یکی از امتیازهای مثبتش محسوب میشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۸ ، ۱۴:۴۵
صحرا ^^