Call me sahra

مهم نیست همدیگه رو نمی شناسیم، همین که کلمات رو بشناسیم برای ما کافیه.

Call me sahra

مهم نیست همدیگه رو نمی شناسیم، همین که کلمات رو بشناسیم برای ما کافیه.

Call me sahra

عاشق نوشتنم. دوست دارم رنگی ترین آدم دنیا باشم و برای گلدون هام اسم بذارم. برم توکیو. توی یه کافه کوچیک و دنج کتاب بخونم و به این فکر کنم که کلمه ها بهترین دوستهای منن.

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات ژاپن» ثبت شده است

book spoiler

 

تا به امروز، قبلم پس از به اتمام رساندن کتابی اینگونه سیاه و اندوهگین نبوده است. کتابی نبوده است که بتواند غدد اشکی‌ام را مابین خواندن جملاتی ساده که در گفتگوهای دونفر رد و بدل می‌گردد را فعال سازد. دیروز تنها نیم کمتری از کتاب را خوانده بودم. اما اشتیاق بی اندازه ام برای فهمیدن احساسات واتانابه و نائوکو با هیچ معیاری قابل سنجش نبود. می‌دانستم که قرار نیست پایان خوشی درکار باشد اما با این حال هنگامی که کتاب را ورق زدم تا ببینم واتانابه چه انتخابی خواهد کرد، کتاب به اتمام رسیده بود. چند دقیقه‌ای بهت زده خیره بودم به جایی که نمیدانستم دقیقا کجاست. درد قابل لمسی در قفسه سینه‌ام احساس می کردم.

شب گذشته به دوست عزیزی گفته بودم که این کتاب در مقایسه با کتاب های دیگر موراکامی نه درون مایه‌ای تازه دارد و نه حتا شیوه روایت آن به گونه‌ای است که بخواهم کمی بیشتر دوستش داشته باشم اما در مجموع جنگل نروژی اثری است که از آن خوشم می‌آید.

اخطار: ادامه متن ممکن است حاوی مقادیر ناخوشایندی از اسپویل باشد.

در ذهنم، گروه گروه کلمه صف کشیده‌اند تا از جنگل نروژی بنویسم. اثری که همگان متفق اند نقطه عطف نویسنده اش است. داستانی خاکستری که که تو را به امید دیدن سپیدی با خود می‌کشاند اما در نهایت یک خاکستری تیره تحویلت می‌دهد. داستانی که بیرحمانه روی شمشیر دولبه‌ی مرگ و زندگی خرامان خرامان راه می‌رود اما از حرکت باز نمی‌ایستد.

واتانابه ‌ی سی و هفت ساله، از خاطرات نزدیک به بیست سالگی اش می‌گوید. در خاطرات سفر میکند و از عشقش به دختری می‌نویسد که نائوکو نام دارد.

شخصیتهایی در داستان حضور دارند که تک به تک قابل تامل هستند. دوست دارم به اختصار از بنویسم تا یادم بماند هرکدام چه چیزهایی برایم از خودشان به یادگار گذاشته‌اند.

  • واتانابه

تک پسر خانواده. پسری که خودش را با صفت معمولی به همه معرفی میکرد و از صمیم قلب به آن باور داشت. پسری که از نظر من سردرگمی بی حد و اندازه‌ای درون روحش بیداد میکرد اما سعی داشت پشت نائوکو را خالی نکند. حتی به قیمت نادیده گرفتن اینکه زنده است و زنده، زندگی کردن میخواهد.

 

  • نائوکو

دوست‌دختر کیزوکی، دختری که رفتارهای عجیبش واتانابه را از خود نمی‌راند. دختری که میخواهم افکار و جملاتش را قاب بگیرم. کسی که دو بار در زندگی‌اش، قلب سوراخش را با دستهای لرزانش گرفته بود اما خون از همه جای بدنش بیرون می‌زد.

 

  • کیزوکی

دوستی که یک روز در هفده سالگی اش رفت و برای باقی عمرش هفده ساله باقی ماند. دوستی که بعد از او واتانابه "مرگ" و مشتقاتش را بیشتر شناخت. دوستپسری که نائوکو را به بیمارستان خصوصی "آمی" کشاند و سایه‌اش همیشه بین نائوکو و واتانابه احساس می‌شد.

 

  • خواهر نائوکو

اولین رقص مرگ در جریان زندگی خواهر کوچکترش، نائوکو. (کیزوکی دومین زخم قلب نائوکو بود)

 

  • میدوری

دختری که واتانابه را علی رغم اینکه دوست پسر داشت، عاشق بود. دختری که واتانابه را دو دل می‌کرد. واتانابه هم دوستش داشت اما سایه‌ی نائوکو همیشه میان او و میدوری می‌ایستاد. تا آخرین لحظه نیز چنین بود. درست تا کلمه‌ی آخر کتاب.

  • ریکو

هم اتاقی نائوکو در بیمارستان آمی. زنی میانسال که از چروکهای صورتش و علائم پیری خوشش می‌آمد و هیچ وقت آرزو نمی‌کرد که دوباره جوان بشود. زنی با داستان پیچده که شبها گیتار مینواخت و برای قطعه مورد علاقه نائوکو -جنگل نروژی- یک اسکناس صد ینی از او طلب می‌کرد.

 

همه چیز، شخصیهایی که نام بردم طوری درهم تنیده بودند که جداییشان در ذهنم حتا برای یک لحظه ناممکن می‌آمد. بعد از مرگ کیزوکی، واتانابه عاشق نائوکو شده بود. عاشق دوست‌ش، عاشق دوست‌دختر تنها دوست زندگی اش. اما نائوکو جز یکبار هیچ وقت نتوانست واتانابه را مانند کیزوکی دوست داشته باشد. با اینحال همیشه عنوان میکرد که واتانابه تنها پل ارتباطی او با دنیای بیرون است. دنیایی خارج از بیمارستان آمی. پس باید تا حالا فهمیده باشید که آن دو زخم چه بلایی بر سر نائوکو آوردند.

نوشتن از جنگل نروژی واقعا برایم سخت است. هنوز هم  گروه گروه کلمه صف کشیده در ذهنم دارم اما نوشتنشان اینگونه است که ناگهان عنان از کف داده و میتوانم کل کتاب را برایتان بنویسم. با اینحال میخواهم بگویم که خواندنش برایم محزون کننده توام با خشمی بود که از سردرگمی واتانابه ساطع می‌شد. هرچند میتوانستم درک کنم که چرا با وجود نائوکو، واتانابه در روابط یک شبه بسیاری حضور داشت اما از طرفی هم نمیتوانست بیخیال نائوکو شود. واتانابه میدانست که کیزوکی انتخاب او در گروه دوستی سه نفره‌شان بود نه خودش. در انتها، همچنان غمگینم و دلم برای واتانابه میسوزد. اشکهایم رو گونه سر میخورند و به نائوکویی فکر میکنم که رنگش خاکستری شد. به سوال بی پاسخ میدوری که واتانابه متحیر و منگ را در خلأ فرو برد. سوال ساده ای که میگفت: "کجایی؟" و سردرگمی واتانابه، بیشتر از هر زمان دیگری قلبم را پر از خشم کرد.

جنگل نروژی بخوانید. رقص مرگ و زندگی روی لبه‌ی شمشیری است که هر آن ممکن است از یک سمتش بلغزید. موراکامی را تحسین خواهید کرد.

 

پی نوشت:

کتاب دچار سانسورهای فراوان است که آن را مشکلی از سمت مترجم نمیبینم. ترجمه را دوست داشتم. خودم قسمت هایی که میدانستم از زیر تیغ گذشته و سلاخی شده‌اند را از متن انگلیسی چک میکردم.



دریافت نسخه انگلیسی
حجم: 1.01 مگابایت
 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۱۳:۳۵
صحرا ^^

این روزها بیشتر به کتاب‌هایی که توی پیج‌های مختلف میبینم، توجه می‌کنم. اینکه وقتی کتابها خونده میشن، چه حسی به خواننده‌هاشون بخشیدن که از سر عشق و ذوق مهمون استوری‌ها و پستهاشون میشه. با " سرگذشت گربه مسافر " از طریق استوری های  آرمینا آشنا شدم. راستش نحوه ذوق کردن کسی در مورد ادبیات ژاپن، همیشه منو خوشحال میکنه. پس اسم کتاب رو گوگل کردم و یکمی راجع بهش خوندم. ترغیب شدم که نانا رو به خونه ام دعوت کنم. (نانا گربه ی کیوت داستان ماست که اسمش از عدد 7 گرفته شده، چون دمش شبیه به یه 7 خمیده است-به ژاپنی نانا یعنی عدد 7)

بذارین اینجوری بگم که داستان نانا یه داستان ساده اما قشنگه. داستانی که زاویه ی روایتش بین دانای کل و نانا در حال گردشه. و چی جذاب تر از اینکه یه داستان از دیدگاه گربه ای بیان بشه که عاشقانه صاحبش-ساتورو- رو دوست داره؟

قصه با سفر کردن شروع میشه. نانا و ساتورو کنار هم توی ونشون جاده ها رو طی میکنن و بهم قول میدن که تمام چیزهای قشنگ دنیا رو باهم ببینن. نمیخوام بیشتر از جزئیات سفرشون براتون بگم. چون مزه اش به اینه که وقتی خودتون دارین میخونینش زیر کلمه ی گودّو راکّو خط بکشین و قیافه متفکر نانا رو تصور کنین.

غمِ نانا شیرینه، چون معتقده:

" من تا ته تهش گربه‌ی تواَم. "

با نانا و ساتورو سفر کنین، بهتون خوش میگذره. قول میدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۴۲
صحرا ^^