Call me sahra

مهم نیست همدیگه رو نمی شناسیم، همین که کلمات رو بشناسیم برای ما کافیه.

Call me sahra

مهم نیست همدیگه رو نمی شناسیم، همین که کلمات رو بشناسیم برای ما کافیه.

Call me sahra

عاشق نوشتنم. دوست دارم رنگی ترین آدم دنیا باشم و برای گلدون هام اسم بذارم. برم توکیو. توی یه کافه کوچیک و دنج کتاب بخونم و به این فکر کنم که کلمه ها بهترین دوستهای منن.

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ال ام مونتگمری» ثبت شده است

 

همچنان قلم گیرایی دارد. جوری توصیف می کند که انگار تو نیز ساکن روستای گلن هستی. منسجم می نویسد و نمی گذارد که از سرگذشت شخصیتهای داستانش بیخبر بمانی. اما اگر تو هم مثل من، گرفتار سراب نام شده ای، باید بدانی که اینجا، خبری از خاطرات خانواده بلایت در جاده ای که به گذشته راه می برد، نیست. صادقانه بگویم، همه هستند، همه جریان دارند چون رودی که همواره در حرکت است اما گاهی وقتها در مسیر خود به سنگی میرسد که سد راهش نمیشود اما مسیرش را کمی دستخوش تغییر می سازد. سنگ، مصداق بلایتهاست.

کتاب از سیزده داستان کوتاه تشکیل شده که آنچنان راضی ام نکرده است. (نام داستانهایی که دوست داشتم را در انتهای مطلب درج می کنم.)

خواندنش اینگونه است:

تصور کن کودکی، با مادرت راهی بازار شده ای. ناگهان عجایب زیبای پشت ویترین متوقفت میکند. هرآنچه که دوست داری مال تو باشد، پشت آن ویترین نشسته است. میخواهی‌شان، اما مادرت می گوید نه. فقط می توانی از دور نظاره گر باشی.  دیدن خانواده ی بلایت در این کتاب، چنین حسی دارد. قصه‌هایی که اتفاق می افتند  حکم همان شیشه ی حایل را دارند، مانعی که نمی گذارد به خانواده بلایت دسترسی کامل داشته باشی.

ناگفته نماند که فضای بیشتر داستانها، در باب ازدواج است و بلایتها اینگونه پایشان به داستان میشود که پدرشان دکتر روستای گلن است و خانم بلایت، خانم تحصیل کرده و راحت بگیری که خانمهای دیگر داستان به ندرت شیفته اش می شوند و نسبت به او حسادت می ورزند.

با این حال اگر بخواهم فضا و قلم مونتگمری را حساب کنم امتیاز 5 شایسته است. اما در مورد داستانها 3 کفایت میکند.

داستانهایی که دوست داشتم:

  • مقدمه: وصیت عمو استیون
  • یک بعد از ظهر با آقای جنکینز
  • تصورات دوقلوها
  • دیوانه خیال

    همچنان قلم گیرایی دارد. جوری توصیف می کند که انگار تو نیز ساکن روستای گلن هستی. منسجم می نویسد و نمی گذارد که از سرگذشت شخصیتهای داستانش بیخبر بمانی. اما اگر تو هم مثل من، گرفتار سراب نام شده ای، باید بدانی که اینجا، خبری از خاطرات خانواده بلایت در جاده ای که به گذشته راه می برد، نیست. صادقانه بگویم، همه هستند، همه جریان دارند چون رودی که همواره در حرکت است اما گاهی وقتها در مسیر خود به سنگی میرسد که سد راهش نمیشود اما مسیرش را کمی دستخوش تغییر می سازد. سنگ، مصداق بلایتهاست.

    کتاب از سیزده داستان کوتاه تشکیل شده که آنچنان راضی ام نکرده است. (نام داستانهایی که دوست داشتم را در انتهای مطلب درج می کنم.)

    خواندنش اینگونه است:

    تصور کن کودکی، با مادرت راهی بازار شده ای. ناگهان عجایب زیبای پشت ویترین متوقفت میکند. هرآنچه که دوست داری مال تو باشد، پشت آن ویترین نشسته است. میخواهی‌شان، اما مادرت می گوید نه. فقط می توانی از دور نظاره گر باشی.  دیدن خانواده ی بلایت در این کتاب، چنین حسی دارد. قصه‌هایی که اتفاق می افتند  حکم همان شیشه ی حایل را دارند، مانعی که نمی گذارد به خانواده بلایت دسترسی کامل داشته باشی.

    ناگفته نماند که فضای بیشتر داستانها، در باب ازدواج است و بلایتها اینگونه پایشان به داستان میشود که پدرشان دکتر روستای گلن است و خانم بلایت، خانم تحصیل کرده و راحت بگیری که خانمهای دیگر داستان به ندرت شیفته اش می شوند و نسبت به او حسادت می ورزند.

    با این حال اگر بخواهم فضا و قلم مونتگمری را حساب کنم امتیاز 5 شایسته است. اما در مورد داستانها 3 کفایت میکند.

    داستانهایی که دوست داشتم:

  • مقدمه: وصیت عمو استیون
  • یک بعد از ظهر با آقای جنکینز
  • تصورات دوقلوها
  • دیوانه خیال
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۱۵
صحرا ^^