در باب کتابی از استیو رولی " لیلی و اختاپوس "
قبل از هر چیزی، باید اعتراف کنم که عاشق آرامش جلدش شده بودم. اون فونت گرافی ساده و سفید و یه لیلی پا کوتاه که روی پس زمینه سبزآبی کتاب جا خوش کرده بودن. راستش کتابی نبود که بتونم باهاش ارتباط عاطفی برقرار کنم به این خاطر که در مورد داشتن یه حیوون خونگی بود. تِد، کسی که دوازده سال و نیم با سگش، لیلی، زندگی کرده و حالا سگش اختاپوس گرفته. تد اصرار داره که اون موجود بی رحم رو اختاپوس صدا بزنه. و خب، حس میکنم خوندنش برای اینکه بدونین اختاپوس کیه و چیه بهتر باشه. هیچ وقت عاشق یه موجود دیگه ای به غیر از درختها نبودم. شاید برای همین، درک کردن تِد سخت بود برام. میدونین، گاهی وقتها، چیزهای دیگه ای از یه کتاب وجود دارن که میتونن برای آدم دلنشین جلوه کنن. و این بار، من عاشق داستان نشدم، عاشق ظرافت روایت، طراحی جلد، حروف چینی، ترفندهای زیرکانه ترجمه و اون لبه های گرد کتاب شدم که شاید به نظر عجیب بیاد. از خوندن لیلی و اختاپوس پشیمون نیستم چون رسالتش رو به اندازه همون یه فصلی که انتظار داشتم ازش، انجام داد و باعث شد موقع خوندنش به کلمه های، اندوه، فقدان و دلتنگی بیشتر فکر کنم. و حالا، تِد اینجاست تا داستان لیلی رو با هربار عاشق شدنش، برای دنیا تعریف کنه.
از متنت حسابی آرامش گرفتم
همیشه عاشق کتاب خوندن بودم از 4 سالگی پای شبکه چهار بودم و بعد این که مدرسه رفتم کتاب خوندنو شروع کردم اما همیشه ترس اینو داشتم که کتاب رمانی رو انتخاب کنم و نصفه ولش کنم و بعد عذاب وجدان بگیرم میدونم مسخرس اما خب چه میشه کرد؟!برای همین همیشه کتاب علمی خوندم و تو سن پایین درمورد کاکرد ساعت های اتمی میدونستم
الان خیالم راحته چون کسی مثل تورو میشناسن که بهم کمک کنه زندگی رو رنگی تر و بهتر ببینم و از دنیای سرد و یک رنگ علم بیام بیرون و وارد دنیای خیال شم ازت ممنونم من روحم و ذهنمو به تو مدیونم