در باب کتابی از رینبو راول " 4 روز در صف برای تماشای جنگ ستارگان "
کم حجم شیرین دوست داشتنی!
با اینکه اندازه سر سوزنی از جنگ ستارگان نمیدانستم اما بازهم داستان النا و چهار روز انتظارش در صفی سه نفره برایم خوشایند بود. النا، تروی و گب توی این صف با یکدیگر آشنا میشوند. کسانی که معتقدند دیوانه ی جنگ ستارگانند.
طرفدار بودن گاهی اوقات همین شکلی است. با تمام قلبت انتظار چیزی را میکشی که برای تو دنیایی است و شاید برای دیگران هیچ باشد.
راول را دوست دارم. پایان متفاوت کتابش را نیز.
طرفدارها،" 4 روز در صف برای تماشای جنگ ستارگان" بخوانید.
میدانم که همهتان چنین لحظهای را در دنیای طرفدار بودنتان تجربه کرده اید.
برشی از متن:
قهوه چی گفت: ((یه سری هم سر خیابون از قبل وایسادن تو صف. دیدینشون؟ فقط سه تا اسکل بدبختن که نشستن توی پیاده رو.))
النا لبخند سرزنده ای زد و گفت: ((ما هموناییم!))
((ما همون سه تا اسکلیم... یعنی، دوتا از سه تا))
قهوه چی خجالت زده شد و قهوه ها را مجانی بهشان داد.
النا گفت: ((باشد که نیرو یاورتان باشد!))
این کتاب رو واقعا دوست داشتم. مخصوصا پایانش رو. خیلی غیرمنتظره و heartwarming بود. :)