" بداهه نویسی های شبانه ی صحرا "
دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۲۷ ق.ظ
صداش کردم. اما متوجهم نشد. توی چشمهاش هزارتا دریای طوفانی داشت و هزارتا کشتی شکسته که هیچ کدوم قرار نبود پهلو بگیرن.
صداش کردم.
ولی انگار غرق شده بود.
غریق نجات نبودم و دست کمی از خودش نداشتم. منم یه فانوس شکسته بودم که نفس های آخرش رو سوسو می زد.
آدم های غمگین، هیچ وقت جزیره های دورشون رو نمی بینن.
۹۸/۰۲/۳۰